مهدیمهدی، تا این لحظه: 11 سال و 30 روز سن داره

بامزی

دوشنبه 17تير ماه 92

به نام خدا پسرعزيزم 16 تير ماماني براي بستري شدن به بيمارستان مراجعه كرد. بابايي هم صبح دوشنبه رسيد و كارهاي بستري شدن ماماني تا ظهر ادامه پيدا كرد و ماماني بستري شد. قرار شد آقاي دكتر سعيدي روز سه شنبه مامان رو عمل كنه چون مامان سنگ كيسه صفرا داشت. بالاخره مامان عمل كرد و چهار شنبه هم از بيمارستان آريا مرخص شد. ولي نمي دوني توي اين مدت دوري تو از من چقدر براي ماماني سخت و دشوار بود. عزيزم خيلي دلم برات تنگ شده بود. بابايي هم روز پنج شنبه ازمون خداحافظي كرد و به شيراز برگشت چقدر دلمون براش تنگ شده...
23 13

دو ماه و 11 روز (اولين مسافرت)

روز دوشنبه بليط داشتيم كه به شمال بيايم بالاخره بعد از يكسال خانوادمو بخصوص خاله هاله و عمو محمد و مهرآرا و مهرآسا كوچولو رو ميديدم خيلي خوشحال شدم. صبحش به دكتر برديمت دكتر مهرزاد باقري دكترته. گفت وقتي سه ماهت تموم شد مسافرت مي توني بري و اينكه با هرچي مي توني مسافرت كني به جز هواپيما. از اونجا كه رشت قطار نداره مجبور شديم با اتوبوس بيايم. ساعت دو بليط داشتيم با اينكه خيلي سفر خسته كننده اي بود اما خداروشكر توي ماشين اصلا اذيت نكردي. خداروشكر به سلامتي رسيديم خونه و همه به نوبت بغلت كردن بخصوص خاله هاله كه نديده بودتت خيلي زياد بغلت كرد و نازت مي داد. همه از ديدن ما خوشحال بودن و ما از همشون خوشحال تر... خداجوون شكرت. ...
14 13

به نام خدا

عشق مامانی سلام الان 22 هفته و 6 روزته ولی چرا تکون نمی خوری؟ تا کی می خواهی مامان رو نگران کنی؟
17 13

45 روزگی مهدی

به نام خدا پسر گلم امروز 45 روزته و خداروشکر که سالم هستی. خداروشکر میکنیم به خاطر این که وجود کوچولویت را به ما هدیه کرد. مهدی جوونم الان درست 5 روزه که شبها اصلا نمی خوابی و من و تو تا خود خود صبح  بیداریم اما با اندکی تفاوت. شما در حال گریه و بی تابی و من با انواع و اقسام بازی و موسیقی و لالایی و قصه و تکان دادنها در تلاشم که ساکت بشی ولی نمی شی ... و من و بابایی همیشه بخاطر اینکه خدا تو رو به ما هدیه داد شاکریم. الان که دارم مطلب میزارم کوچولوی قشنگم خوابیده و دقیقا 15 دقیقه دیگه بیدار میشه و دیگه نمی خوابه... پسرم زمانی که توی شکم مامان بودی خیلی چیزای شیرین مامان دوست داشت بخوره فکر می کردم تو شیرینی خیلی دوست داری اما دیروز متوجه ش...
14 13

30 هفته و 6 روز

سلام. پسرم هفته پیش روز دوم اسفند چهار شنبه تلفن زنگ خورد. مادرجون بود توی راه بودن که بیان شیراز پیشمون . وای نمی دونی من و بابایی چقدر خوشحال شدیم... خونه عمه آرزو بودیم وقتی رسیدیم خونه خودمون ساعت 8 و نیم بود. بابایی صبح سرکار باید میرفت و خیلی دلمون می خواست فردا صبح بریم ترمینال دنبالشون اما نمی تونستیم. صبح روز پنج شنبه من توی خونه منتظر مامان بابام موندم و بابایی هم سرکار رفت. ساعت 7 در منزلمون زده شد و با خوشحالی در را باز کردم مامان جون و بابا جون طبق معمول با کلی وسایل به خونمون اومده بودن خیلی وقت بود که ندیده بودمشون. دلم حسابی براشون تنگ شده بود. من از قبل که صبحونه رو آماده کرده بودم اما مادرجون اول وسایلی که رو آورده بود نش...
17 13

31 هفته و 6 روز

به نام خدا توی کار دکترا موندم یه بار میری هفته بارداری کم تر می گن یه بار میری بیشتر می گن. واقعا که... امروز من و پسرم دوتایی رفتیم دکتر اولش خلوت بود نگوو دکتر دیر اومده بود. دستیار دکتر ضربان قلب نی نی رو چک کرد قربونت بره مادر که اینقدر دوستت دارم. دستیار دکتره بهم گفت که فشارت بالاست پاهات هم ورم کرده و به اتاق دکتر رفت و خانم دکتر برام آزمایش مربوط به ورم نوشت. اورژانسی انجام دادم وقتی اومدم دکتر هم اورژانسی واسه عمل رفته بود بیمارستان و یکساعت معطل شدم تا بیاد. وقتی خانم دکتر اومد اتاقش رفتم بهم گفت آزمایشت خوبه ولی دیگه سرخ کردنی و نمک نخور. سونوگرافی نوشت و گفت تا قبل از عید انجام بده و بیار برام. و قرار شد دوهفته دیگه برم دکتر. ...
20 13

پسر قشنگم سلام

به نام خدا سلام عزیز دل مادر. انشالله همیشه حالت خوب و سلامت باشه. نمی دونه چقدر دلم می خواد زود زود اردیبهشت از راه برسه و تو رو در آغوشم بگیرم. عزیزم فردا صبح میریم آزمایشگاه تا آز دیابت بدم. انشالله که با این همه شیرینی که می خورم دیابت نگرفته باشم. بعدشم با بابایی میریم خونه عمه آرزو. مادر قربونت بره الان تقریبا همه فامیل میدونن که تو پسری و خیلی تو چشم هستی. از خدا می خوام محافظت باشه عزیزم. روی ماهت رو می بوسم. دیگه وقت لالاییه. بریم بخوابیم که فردا صبح زودتر باید بیدار شیم. باید از الان یاد بگیری سحرخیز بشی قربونت بشم.
22 13

27 هفته و 2 روز

پسر نازنینم سلام. خداروشکر تکونات و حرکاتت خیلی بیشتر شده. انشالله تا آخر بارداری به سلامتی بگذره و به سلامتی بیای بغلم. دیگه طاقتم کم شده. خسته شدم.
11 13

27 هفته و 5 روز

به نام خدا سلام پسمل قشنگه مامانیییییییی فرشته من حالت خوبه؟؟؟ امروز خیلی زیاد تکون نخوردی و هروقت که تکون نمی خوری کلی مامانی غصه می خوره . امروز که از خواب پاشدم دیدم بابایی هنوز خونه نیومده براش زنگ زدم کلی سرکارش معطل شده بود طفلی بابایی وقتی بیاد خونه قیافش دیدنیه همکاراش از اینکه کارو درست انجام نمی دن مجبوره بیشتر بمونه و کاراشون درست کنه. واسه همین میدونستم صبحونه خونه نمیاد ناهار رو آماده کردم و منتظرشم تا با هم ناهار بخوریم. بعدش باید ظرفا رو بشورم . عزیز دلم فردا نوبت دکتر داریم وایییییییی چقدر خوشحالم آخه فردا انشالله صدای قلبت رو میشنوم و دلم آروم میگیره. پسرم خیلی دلم می خواد بهمن ماه هم زود تموم بشه. اسفند ماه ا...
14 13
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به بامزی می باشد