مهدیمهدی، تا این لحظه: 11 سال و 29 روز سن داره

بامزی

مهدی و روابطش با اطرافیان

به نام خدا همه می گن مهدی مثل خاله ژاله خوش خنده هست راست هم می گن تا بگی ق می خنده تا بگی ا می خنده... اما روابطش: پسرعمه ها: سامان و صالح خیلی دوستش دارن وقتی سامان نزدیکش می شه می خنده و سعی می کنه باهاش حرف بزنه... ولی صالح چون حسادت می کنه و اگه خلوت بندازه میزنتش کلا وقتی نزدیک مهدی می شه پسرم ازش می ترسه به محض دیدن قیافش می زنه زیر گریه... عمو مسعود: تا مدتها دیدن چهره اش برای مهدی خنده دار بود حالا وقتی عینک با قاب مشکی روی چشماشه، مهدی با دیدنش میزنه زیرگریه... عمه آرزو : از دور هم ببینه براش می خنده و اونقدر بهش عادت کرده که اگه یه روزی نباشه ناراحتی می کنه عمه آزاده: خودش رو برای عمش لوس می کنه چون می دونه وقتی پیشش تا...
16 13

پسرم برای رسیدن به هر چه که می خواهی تلاش کن

به نام خدا مهدی من اگه چیزی توجهش رو جلب کرد قلت می زنه و میره نزدیکش وگرنه نمی تونه سینه خیز بره... با اینکه حالش خوب شده ولی هنوز آنتی بیوتیک مصرف می کنه چون دکترش گفته با اینکه سرما نداره ولی عفونتی که وارد گوشش شده داره خوب می شه و تا اینکه کاملا خوب بشه باید دارو مصرف کنه... خیلی وزن کم کرده... دکترش گفته دیگه می تونی تا دو سه روز آینده واکسن 6 ماهگیش رو بزنید. انشالله شنبه می برمش برای واکسن.
16 13

نظر یادتون نره...

قرار بود عکسای جدید پسرمو یادگاری بزارم... از وقتی که از شمال اومدیم قیافش عوض شده... شاهزاده ای سوار بر اسب که می گن من هستما! حالا خنده من رو و بعدش گریه من رو هم ببینید هرچیزی که دستم برسه میزارم دهنم! خیلی دلم می خواد هرچیزی که دستم برسه بکشم مثل موهای عمه آرزو! ...
8 13

پسرم هفت ماهگیت با تاخیر مبارک

مهدی من از وقتی که شش ماهش تموم شد مریض شد... اول آبریزش بینی بعد از چهارروز آبریزشش قطع شد دچار گلودرد شدید شده و توی این هفته همش تب داشته حالش اصلا خوب نبود... عفونت گلو وارد گوشش هم شد و حالا از دیشب که تبش خوب شده بخاطر درد گوش بیقراری می کنه... از اینکه نمی تونم حالش رو خوب کنم از دست خودم ناراحتم... بردمش دکتر و آقای دکتر باقری گفت اگه تا روز 5 شنبه یعنی فردا گوشش خوب نشد بیار تا براش دارو تجویز کنم. خدایا خیلی سخته بچه ای مریض بشه وقتی بچه مریض می شه مادر از بچه بیقرار تره...
8 13

پسرم شش ماهگیت مبارک...

امروز دومین روز مهر یعنی دوروزه از تموم شدن پنج ماهگی مهدی ما میگذره. خداروشکر پسرم تلاش می کنه سینه خیز بره... کاملا دقتش بیشتر و بیشتر شده... سرش رو کاملا بلند می کنه... فعلا مدتیه می تونه فرنی رقیق اندکی بخوره و آب میوه طبیعی بهش میدم... پسرم بخاطر دوتا دندون دیگه که می خواد در بیاره کاملا بیقراری می کنه...  و پسرم تا چندروز پیش بغل همه می رفت . اما الان دیگه بغل غریبه ها و ناشناس اول بغض و بعد گریه می کنه...  خیلی سعی می کنه حرف بزنه دلم براش می سوزه که تلاش می کنه و نمی تونه بیان کنه... انشالله به زودی عکسش رو میزارم.
2 13

4ماه و 19 روزگی

به نام خدا پسرم یاد گرفته دستاشو میگیره و به هم گره میزنه. ماشاءالله خوش خنده شده. دلش میخواد همه چیز رو به دست بگیره و بکشه. این چندروزه که شیرازیم هرکسی دیده اونقدر دوستش داشتن که می گفتن اولین بچه خوشمزه ایه که دیدیم. بوووووووس برای پسرنازنینم
19 13

4 ماه و 11 روز (برگشت به شيراز)

به نام خدا پسرم قرار شده امروز به شيراز برگرديم. و جدايي تو از خانواده من بخصوص مادرجوون و پدرجوون خيلي خيلي زياد هم براي تو و هم براي اونا سخته و سخته. براي تو سخته بخاطر اينكه توي اين مدت پدرجوون تا لباس مي پوشيد ميخواستي بري بغلش تا ببرت دد و كلي ذوق مي كردي و مادرجوون هم نگهت مي داشت. همش كنارت بود و باهات حرف مي زد و بازي مي كرد. ديگه اطرافت مثل قبل شلوغ نخواهد بود. ديگه مهرآرا و مهرآسا كه خيلي باهات حرف ميزدن و تا جواب ازت نمي شنيدن ول كن نبودن و اصرار داشتن كه يه چيزي بگي و تو هم قو قو مي كردي براشون. دركل همه دلشون برات خيلي زياد تنگ مي شه. اميدوارم بتونيم زود زود برگرديم. شيراز مشغله هامون خيلي زياده. اونقدر زياده كه شايد حتي بع...
11 13

پسر دندون خرگوشيم 5 ماهگيت مبارك عزيزم

به نام خدا پسركوچولوي بامزه من در اين مدت كارهايي كه انجام مي دي پستونكت رو از دهنت بيرون ميكشي و وقتي مي خواهي داخل دهنت بزاري دهنت رو باز مي كني ولي ميبري جلوي دماغت يا چشات اگه هم درست داخل دهنت بزاري اونقدر محكم گرفتيش كه ول نمي كني. توي اين مدت شدي سوژه خنده آخه ياد گرفتي مهرآرا و مهرآسا وقتي ميان پيشت اگه پا بكوبن تقليد مي كني سرشون رو تكون بدن انجام مي دي و اگه كمرشون رو تكون بدن پهلو به پهلو ميشي فدات بشم مهرآسا هم پيشت لباش رو جمع كرد و صدا مي داد و الان ياد گرفتي همش تكرار مي كني. درضمن وقتي هم خرابكاري كني به ماماني ميگي بو ... و تكرار مي كني تا ماماني عوضت كنه. فدات بشم كه سعي مي كني حرف بزني و نمي توني فدات بشم كه اينقدر خودت...
6 13

نامه شماره 2

به نام خدا مهدي عزيزم وقتي گريه مي كني غصه مي خورم آخه ميدوني من مادرم. مادري كه دلش مي خواد هيچ وقت هيچ زماني اشك چشم بچشو نبينه. پس هيچ وقت گريه نكن حتي در لحظه هاي سخت زندگي، اشك نريز كه طاقت گريه هاي تورو ندارم. عزيزكم،‌ الان كه در كودكي به سر مي بري كم كم با بازي كردن نسبت به اطرافيانت و دنياي اطرافت هوشيار مي شي ولي وقتي بزرگ مي شي دنيا و سرنوشت تو رو به بازي خواهند گرفت پس سعي كن مثل يه مرد صبور باشي ،‌ مقاوم باشي،‌ عادل باشي و خداشناس باشي ،‌ سعي كن نسبت به اطرافيانت بي تفاوت نگذري،‌ سعي كن مثل مرد زندگي كني آري مرد باش و مردونگي كن. دوست داشته باش تا دوستت بدارند. شاد باش و خوشحال و بخند تا دنيا به روي تو بخنده... وقتي به ...
24 13
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به بامزی می باشد