مهدیمهدی، تا این لحظه: 11 سال و 30 روز سن داره

بامزی

36 هفته و 5 روز

به نام خدا سلام پسر گلم،‌ چیزی نمونده بود که به دنیا بیای آخه مامانی دچار مسمومیت بارداری شده بود و بیمارستان بستری شد. خداروشکر حالم خوب شد و دیگه نیازی به عمل نشد. انشالله با کنترل فشارم این روزها رو می گذرونم تا موقع خودت به دنیا بیای. روز جمعه مادرجون و پدرجون اومدن پیش ما و تا تولدت کنارمون هستن نمی دونی مامانی چقدر خوشحاله.
24 13

33 هفته و 4 روز

به نام خدا سلام پسرم. الهی مامان قربون نفسات بره؛ چقدر بی تابم واسه لحظه ای دستای کوچولوت رو بگیرم. نگات کنم و صدا بزنمت. عزیزم امروز اولین روز از عید بود و سه تاییمون رفتیم خونه مادرجون بابایی عمه ها هم بودن... آخ جووونم پسرکم اولین عیدیت رو گرفتی... انشالله همیشه زنده و سلامت باشی... قراره امروز صبح ساک بیمارستان رو ببندم واسه همین لباسایی که قراره اونجا بپوشی رو می خواستم بشورم که بابایی خودش شست دست بابایی درد نکنه که اینقدر هر زحمت می کشه و هردومون رو دوس داره. ما هم خیلی دوسش داریم. امروز قراره عمه آرزو و مادرجون بیان خونمون و عصری بریم خونه عمه آزاده. خب دیگه مامانی هم بره کمی استراحت کنه. روی قشنگتو می بوسم ...
2 13

32 هفته و 2 روز

به نام خدا روز دوشنبه رفتیم بازار یه خورده اسباب بازی و لباس بیرونی واسه نی نی خوشگلمون گرفتیم. انشالله به زودی هم وسایل سیسمونی رو میچینیم. فقط منتظرم تا کمد و تخت آماده بشه. مامان آرتین واقعا همه چیز تعطیل شد. دیگه غذاهام نمک نداره . از سرخ کردنی هم خبری نیست همش پختنی میخورم. حالا من به حساب اینکه دکترم گفته دیابت نداری کم و بیش شیرینی مصرف می کردم عدد گلوکزم توی آزمایش 131 هست که نرمالش 140 بود. یکی از بچه ها می گفت من که عدد آزمایش 124  ونرمالش 140 هست دکتر بهم قرص متفورمین داده و گفته شیرینی مصرف نکن. تعجبم از اینه که چرا دکتر چیزی بهم نگفت. ولی با این حساب دیگه زیاد شیرینی نمی خورم. و تا دوازده روز دیگه دوباره آزمایش میدم ببینم چی م...
23 13

روز تولد بابایی

به نام خدا 14 فروردین روز تولد باباییه. باباجون تولدت مبارک، ایشالله همیشه سالم و تندرست باشی. بابایی خیلی دلم می خواد زود زود ببینمت. دوستت دارم. و از اون بالاها روی ماهتو می بوسم. (از طرف پسر کوچولوی شما)    درسته که الان نیستم ولی هدیه تولدت رو دادم به مامانی بهت بده ...
12 13

34 هفته و 6 روز

به نام خدا پسرم، امروز 11 فروردین 1392 ما تونستیم وسایل سیسمونیت رو بچینیم. البته ما هنوز به خونه جدیدمون نرفتیم. انشالله توی خونه جدیدمون یه اتاق جداگانه برایت درنظر گرفتیم و همه وسایلا رو اونجا برایت می چینیم. توی خونه ای که الان هستیم فقط یک اتاق داره که ما سعی کردیم هر جور شده کمد و تختخوابت رو توی اتاق جا بدیم و وسایلات رو آماده کنیم. ...
11 13

شمارش معکوس

به نام خدا پسر عزیزم دیگه تا 30 روز به امدنت باقی نمانده و با اینکه تمام 8 ماه رو با من گذروندی و در وجودم پرورش یافتی بودنت و تکان خوردنت بسیار شیرین است و زیبا و می ارزد به همه لحظه های سختی که کشیده ام. عزیز مادر درسته که دیگه شبها خواب راحتی ندارم درسته که مثل قبل نمی تونم به کارهایم برسم ولی همین که دست و پاهای کوچولویت رو برای من تکان می دهی  عشق من به تو بیشتر و بیشتر می شه. قشنگم پس خوب بمان و خوب زندگی کن و هیچ عجله ای برای دنیا آمدن نداشته باش تا به موقع به نزدم بیایی. من و بابایی سلامتی و خوشبختی تو رو از خدا می خواهیم.
7 13

3 هفته و 3 روز

به نام خدا پسر قشنگم عزیز دل مامان و بابایی الان 3 هفته و 3 روز از تولدت میگزره. پسرم به دنیا اومدی و از طرف خدا مامور شدی تا توی این دنیا کارهای خوب و نیکو انجام بدی. فرشته کوچکم نامت را Mahdi (مهدی) هم نام با نام حضرت مهدی گذاشتیم تا همیشه در پناه خدا و حضرت مهدی باشی و بتونی این دنیا سرباز حضرت مهدی باشی. وقتی دنیا اومدی 2700 وزنت بود که یه هفته کامل بخاطر نداشتن شیر مادر دچار کمبود تغذیه شدی و زردی گرفتی دکتر هم گفت اگه کمبود تغذیه نداشت ممکن بود زردی نگیری ولی بمیرم یه هفته گشنگی کشیدی و من نفهمیدم. خداروشکر با شروع شیر کمکی دوباره وزنت رو بدست آوردی و بهتر شدی و الان مظلومانه خوابیدی و دیگه کم کم باید برای خوردن شیر بیدار بشی. ...
23 13

25 هفته و 1 روز

به نام خدا سلام فرزندم ... حالت خوبه؟ می خواهی از حال مامان و بابا بهت بگم بابایی الان وقت امتحاناتشه. خیلی سرش شلوغه. دیروز اینقدر با خودش نازت می کرد و ذوق می کرد که نگوووو. بابایی این روزها خیلی درگیره درگیر کار و امتحان. واسه بابایی دعا کن تا بخوبی این روزها رو پشت سر بگذاره. امتحانش رو خوب بده و توی کارش موفق بشه. واسه سلامتی بابایی دعا کن... عزیزم مامانی با تنهایی هم عادت کرده ولی سه روز پیش کفشام دیگه توی پام نمی رفت انگار ورم کرده بودم دیروز حس کردم دستام تپل تر شده و پنج تا انگشت راستم خواب رفته... امروز هم از خواب پاشدم تا الان کف پام گزگز می کنه. خدا کنه قند نداشته باشم... دکترم گفت 15 که برم آز قند برام می نویسه.. برای مامان...
3 13

نامه ای برای پسرم (شماره 1)

به نام خدا پسر عزیزم سلام پسر قشنگم امید پدر و مادر  من برات نامه می نویسم نامه می نویسم و هر سال از تولدت یکیشو من یا بابات برات می خونیم... تا وقتی که دیگه خودت بتونی نامه هاتو بخونی... پسر قشنگم، اولین نامه ام رو درباره خداوند شروع می کنم... خدای بزرگ خیلی دوستت داره همیشه تو همه لحظه های زندگی کمکت می کنه، نگات می کنه و بهت لبخند می زنه... اما تو عزیز دلم هر لحظه لحظه زندگی‌ات باید خدایی باشه... هرکاری می‌کنی اول فکر کن که خدا راضی به این کاری که می خواهی انجام بدی هست یا نه، در اینصورت وقتی قبل از هرکاری رضایت خدا رو بخواهی هیچوقت توی زندگی اشتباه نمی کنی... اونوقت خدای مهربون دستت رو می‌گیره بهت کمک می کنه تا همیشه پیروز و سربلند ب...
23 13
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به بامزی می باشد