مهدیمهدی، تا این لحظه: 11 سال و 29 روز سن داره

بامزی

33 هفتگی تمام

13/0/28 4:36
نویسنده : مامانی
54 بازدید
اشتراک گذاری
به نام خدا

پسر قشنگم سلام.

امروز دوشنبه هست و من خاطرات دورانی رو که توی دل مامانی رو میگذرونی برات مینویسم. عزیزم روز 5 شنبه عمه آرزو با مادرجون بابایی اومدن خونه ما و عمه روز شنبه غروب رفت و دیروز یکشنبه هم مادرجون خونه عمه آزاده رفت.

توی این مدتی که عمه آرزو خونمون بود  کمدای اتاق رو با کمک بابایی و مادرجون جابجا کردن تا بتونیم تخت و کمدت رو جا بدیم. وقتی وسایل سیسمونیت رو دیدن نمی دونی چقدر خوششون اومد می گفتن خیلی لوکس و زیباست. خب راست هم میگن واقعا دست مامان جون و باباجون درد نکنه که زحمت کشیدن و تهیه کردن.

توی این مدت که عمت خونه ما بود نمی دونی پسرعمه هات سامان و صالح چه شیطنتهایی که نکردن اونا الان 3 ساله هستن و تقریبا اگه کسی مراقب نمی شد می خواستن همه چیز رو بهم بریزن. از میز تلویزیون بگیر تا آینه چراغ و میز آرایش مامانی و حتی دلشون می خواست با اسباب بازیهات بازی کنن . گاهی هم با هم دعواشون می شد در حد کتک کاری شدید.

روز شنبه قرار شد سرویس خوابت رو حوالی بعد از ظهر بیارن خونمون. وقتی سرویس خواب رو آوردن خیلی دوست داشتنی و قشنگه . رنگ قرمز و کرم باهمه. من که خیلی از طرح و رنگش خوشم اومده. ولی فروشنده سرویس خواب توی کارگاه روی کمد به سلیقه خودش حتی بدون مشورت بابایی یه تغییراتی داد که بابایی از این کار فروشنده خوشش نیومده .

دیروز یکشنبه هم من و مادرجون خونه عمه آزاده رفتیم و بابایی دنبالم اومد و با هم برگشتیم خونه. حالا هم که برات می نویسم دمدمای صبحه که مامانی خوابش نمی بره. صبح هم قراره سه تایی مون بریم سونوگرافی. فکر کنم اینبار سونوگرافی دکتر خورشید بریم توی خیابون ستاد تا حالا اونجا نرفتم ولی به احتمال زیاد بابایی هم می تونه بیاد توی اتاق و ببینتت.

عزیزم از خدا می خوام سلامت باشی. دلم برای دیدنت تنگ شده و  ثانیه شماری می کنیم تا ببینیمت.

روی قشنگ و ماهت رو می بوسیم. راستی مامان جون هم که احوالت رو تلفنی پرسید یه بوسه هم برات فرستاد. همه ما دوستت داریم و منتظریم که به وقتش بیای بغلمون.

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)

niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به بامزی می باشد