مهدیمهدی، تا این لحظه: 11 سال و 29 روز سن داره

بامزی

54 روزگی

13/0/27 6:48
نویسنده : مامانی
31 بازدید
اشتراک گذاری
به نام خدا

پسرم روز چهارشنبه مصادف با میلاد امام حسین ساعت 2 بعدازظهر ختنه شد هورااااااااااااااااااا مبارکه =D>. اصلا فکر نمی کردم دکترش این قدر خوب ختنه کنه. وقتی بخیه زد و بعدش باند پیچی کرد فکر کردم به صورت معمولی مثل بقیه ختنه ها  ختنه شده و حتی فکر می کردم باند رو وقتی باز کنم کلی زخمه. اما دیروز یکشنبه 26 خرداد وقتی باندش رو باز کردم نه تنها زخم نبود بلکه زخمش خوب هم شده ولی حالا بعضی وقتا موقع ادرار گریه می کنه که دکترش گفت مدام از پماد استفاده کنم بهتر می شه. خدایا شکرت که فرزندی سالم و صالح و باهوش به ما عطاکردی...

پسرم دیگه خدا رو شکر شبها گریه و بیقراری نمی کنه. هر کسی رو که بشناسه صداش رو بشنوه در اطرافش به دنبالش میگرده. وقتی کسی حرف بزنه خیلی خوب گوش می ده و اگه باهاش حرف زده بشه سعی می کنه حرف بزنه ولی طفلی نمی تونه فقط با گفتن یه سری صداها متوجه می شم که میخواد صحبت کنه.

خیلی زیاد خیلی زیاد به باباش علاقه داره وقتی صدای علیرضا رو بشنوه قشنگ دنبالش می گرده تا پیداش کنه بعد تمنا می کنه که بغلش کنه وقتی هم که باهاش صحبت می کنه آروم میشه و میخنده.

بله پسرم به تازگی کسی نازش بده هم خودشو لوس می کنه هم می خنده. الهی فداش بشم >:D<

اما خاطرات چند روز گذشته:

روزچهارشنبه بعد از ختنه به خونه عمه آرزو رفتیم چون دست تنها بودم کمی می ترسیدم. اما خداروشکر فقط دردش اول بود از غروب به بعد آروم تر شد اونقدر که سوزش داشت حس می کنم در این مدت کمی از وزنش کم شده. روز پنج شنبه نیز همراه همسر و مادرشوهرم به منزل آمدیم تا وسایل منزل را جمع کرده و برای رفتن به خانه جدید آماده بشیم اما بیشتر وسایل منزل را جمع کرده ولی مشتری برای این خونه پیدا نشده و ما با این همه درهم ریختگی باید صبر کنیم فقط صبر. اما از طرف دیگه تا مشتری پیدا نشه توی خونه من و پسری حبسیم. برنامه ریزی کرده بودیم که اول تیر به شمال بریم اگه اینجوری پیش بره ممکنه حتی تا وسطای تیرماه هم نتونیم بریم. خدا خودش هرچی که مصلحت بدونه.

دیروز غروب یعنی یکشنبه عمه آزاده به همراه شقایق و ساینا به خونمون اومدن. و دخترعمه شقایق همش بغلت کرده بود و عمه آزاده هرچی خواست بغلت کنه شقایق نزاشت عمه آزاده یه دست لباس کرم رنگ و مردعنکبوتی و بتمن برات کادویی آورده بود و مادرشوهرم همراه دخترش به منزلشون رفت و حالا روز دوشنبه من و پسرم تنها شدیم:-S.

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)

niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به بامزی می باشد