مهدیمهدی، تا این لحظه: 11 سال و 30 روز سن داره

بامزی

واكسن دوماهگي (اول تيرماه روز شنبه)

13/0/14 22:23
نویسنده : مامانی
23 بازدید
اشتراک گذاری
سلام عزيز دل ماماني و بابايي

مهدي عزيزم قرار بود صبح شنبه به همراه من و بابايي بري واكسن بزني همه مي گفتن واكسن دوماهگي از ختنه كردن سخت تره دردناك تره و تب آوره... خداميدونه چقدر نگران بودم

صبح بابايي بيرون بود زنگ زدم گفتم بيا باهم بريم بچه رو واكسن بزنيم. بابايي گفت توي اداره گير كردم و زودتر از 12 نمي رسم و من خيلي ناراحت شدم گوشي رو قطع كردم و بهت استامينوفن دادم و آماده شدم و رفتيم براي واكسن زدن.

خانم بهداشتيه از من خواست پاهات رو نگه دارم وقتي سوزن رو زد گريه كردي بعدش قطره داد خوردي و بعد دوباره خواست پاهات رو براي واكسن زدن نگه دارم بميرم برات كه درد كشيدي. كوچولوي ملوس ماماني بعد از زدن واكسن ديگه درد نداشتي وقتي رفتم خونه خوابيدي گوشيمو خونه جا گذاشته بودم ديدم كلي تماس تلفني داشتم بابايي بود بهش زنگ زدم گفت زنگ زدم بگم دارم ميام تا با هم بچه رو ببريم واكسن بزنيم اون روز سر هر دوتا مون شلوغ بود وقتي اومد خونه از اينكه تنها رفتم واكسن زدم ناراحت شد و سعي كرد از دلم دربياره قرار بود وسايل خونمون رو همين روز كامل جمع كنيم و شب به خونه  مادر بابايي و سپس منزل عمه آرزو بريم. اما هر وقت مي رفتم سراغ جمع كردن وسايل گريه ات هوا مي رفت. تا شب خيلي گريه كردي و من تا آرومت مي كردم يك دقيقه بعد دوباره گريه مي كردي با اينكه دارو رو به موقع مي دادم اما انگار بيشتر دلت مي خواست يكي كنار باشه و باهات حرف بزنه. خلاصه با كلي زحمت بابايي دست تنهايي وسايل رو جمع كرد و ساعت 11 شب آژانس گرفتيم. بين راه عمو جليل (عموي بابا) زنگ زد و گفت شنيدم مي خواهي ماشين بخري من مي خوام ماشين پسرم رو بفروشم همان طور كه مي دوني اصلا استفاده نكرده و سالم و سالمه و حيفه بدم دست غريبه. بابا گفت بزاريد با خانومم مشورت كنم چون نظرم اصلا خريد ماشين پرايد نيست و تا چند دقيقه ديگه خبر مي دم. و بابايي پرسيد به نظرت چيكار كنيم ماشين تميزيه چون پسرعمه كاوه توي پاركينگ خونه گذاشت و براي تحصيلات به خارج (هلند) رفته و اصلا استفاده نكرده ولي ما مي خواستيم 405 بخريم. من گفتم وقتي ماشين استفاده نشده و خيلي تميزه و قراره با قيمت مناسب به ما بفروشه خب مي خريم و قرار شد ماشين رو از عمو بخريم. وقتي به خونه عمه آرزو رسيديم ديگه از گريه كردن خبري نبود به آرامي خوابيده بودي خيلي خسته بوديم و بابايي هم بدون اينكه شام بخوره خوابيد. ما هم بعد از خوردن شام خوابيديم ولي مدام با تب سنج دماي بدنت رو شب چك مي كردم و داروهات رو به موقع مي دادم تا حالت خوب بشه.

قشنگ و نازنينم نتونستم ازت عكس بگيرم چون حسابي سرمون شلوغ بود.

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)

niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به بامزی می باشد