روز دوشنبه 4 تيرماه (دو ماه و 4 روزگي)
به نام خدا
از خونه عمه آرزو به همراه عمه و سامان و صالح و بابايي باهم بخونه مادر(بابايي) رفتيم و چند روز اونجا بوديم و من اصلا به نت دسترسي نداشتم.
پسرم هربار كارهاي جديد مي كردي و همش تو بغل عمه آرزو بودي... سامان و صالح هم حسابي شيطنت مي كردن. بيشتر وقتها صالح مي اومد بوست مي كرد و نازت مي داد
سامان هم وقتي مي ديد داييش يعني بابات نازت مي كنه ناراحت مي شد و قهر مي كرد و يه گوشه كز مي كرد تا بابايي بره سراغش.
ولي در كل بيشتر وقتها هم مي اومد بوست مي كرد.
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی