گريه نيمه شب مهدي
ديشب مهدي ما يهو از خواب پريد و گريهاي شبيه جيغ كشيد به طرفش رفتم بغلش كردم آروم نميشد. فكر كردم يا مورچه اي دندونش گرفته يا دل درد داره هر كاري كردم و آروم نشد كمي آب بهش دادم ولي بعد دوباره از نو شروع كرد به گريه شديد... بغلش كردم كمي آروم گرفت دوباره خوابوندمش ولي آروم نگرفت و دوباره گريه سر داد.....
رو به مادرجون كردم و گفتم شايد خوابي ديده... گفتم مهدي خواب ديدي عزيزم؟ آروم باش من كنارت هستم... گفت: بابا... بابا.. دوباره گريه كرد. و دستش رو به سمت در تكون داد دد... بابا...بابا دد..
گفتم باشه بريم بابا... آروم شد و خنديد... بغلش كردم و گفتم مادرجون ما داريم ميريم پيش بابا ... رو به مادرجون دستشو به معني باي باي تكون داد و گفت با باي... بلندش كردم و به سمت در رفتم و كنار در اندكي باهاش بازي كرده حواسش رو پرت كردم تا اينكه از ذهنش بيرون رفت و با آرامش خاطر تا صبح خوابيد.
مهدي براي چندمين بار دلش براي باباش تنگ شده... كوچولوي قشنگم من هم دلتنگ پدرت هستم.
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی