مهدیمهدی، تا این لحظه: 11 سال و 29 روز سن داره

بامزی

پایان 18 ماهگی و شیرین کاریهاش

13/0/9 4:58
نویسنده : مامانی
40 بازدید
اشتراک گذاری
به نام خدا

سلام به همه دوستان. و عرض تسلیت بابت ایام سوگواری اباعبدالله الحسین...

مهدی قشنگ من هجده ماهش تموم شده و هنوز مامانی نتونسته واکسنش رو بزنه. انشالله به زودی میریم برای واکسن.

مهدی از مبل و تخت بالا میره. روی دسته مبل میره که وایسته و من حرص می خورم هم از افتادنش هم از خراب شدن مبلم. مگه گوش میده. چیکار کنم هی میگم بیا پایین میارمش دوباره میره. کوسنی مبلام هم مدام میندازه و میره روش خودشو میندازه . همه این کارا رو از پسرعمه هاش سامان و صالح یادگرفته. چیکار کنم  خودشم پسره بالاخره شیطنتهای پسرونه همراهشه. هرکاری کنم نمیشه. جز اینکه حرص میخورم و اعصابم خورد میشه و خودم داغون میشم .

دیروز مهدی بهم ضرر زد البته فدای سرش ما میگیم رفع بلا بوده ولی خوب حالا حالا این ضرر زدنا ادامه داره...

گلدون گل شیشه ای خوشگلم رو شکست.... گلدون گل سفالیم رو شکست.

از تخت میره بالا و برای اینکه نتونم بیارمش پایین میدوه که از دستم فرار کنه. هر وسیله ای برقی رو که ببینه جلوی دستش فوری می خواد بزنه به پریز. من اتو رو دراورده بودم که لباس باهاش اتو کنم. گذاشتم روی میز اتو تا برم شعله گازرو کم کنم و برگردم دراتاق بسته بود. باباش رفته بود لباسش رو برداره در اتاق رو حواسش نبود بازگذاشت مهدی رفت اتو رو برداشت و زد به پریز. به موقع رسیدم هنوز کاملا فشار نداده بود هنوز دستش به دوشاخه نخورده بود و اتو هم داغ نبود. به خیر گذشت خداروشکر...

البته کارای جالب مهدی خیلی زیاده از لقمه هایی که میزاره دهن باباش گرفته تا نماز خوندنش. وقتی هم اذان میزنه میره مهر رو برمیداره اگه باباش باشه میده به باباش اگه نباشه میده به من میگه الله.. یعنی الله بخون.

و موقع صرف صبحونه عاشق هم زدنه اگه برای یه کوچولو توی لیوانش چایی کم رنگ نریزم دیگه تا آخرین لحظه صرف صبحونه دیونمون میکنه واسه همینم توی لیوانش چایی کمرنگ میریزم شیرینش می کنم و تا اخرین لحظه صبحونه فقط هم میزنه.

سعی می کنه نسبت به کارها و رفتارها اظهار نظر کنه. به شدت پسرم نسبت به وسایلاش مخصوصا پتو و بالشش حساس شده هیچ کس اجازه نداره از لوازمش استفاده کنه  حتی مامانی... وگرنه به شدت موی طرف رو میکشه تا مجبور بشه پس بده. 

مادرجون برای مهدی و سامان و صالح بستنی خریده بود. مهدی و سامان خوردن و صالح بستنیش رو نخورد و توی یخچال موند. فرداییش یعنی دیروز سامان بستنی رو از یخچال برداشت تا بخوره بستنی رو پشتش گرفت و رو کرد به مهدی و گفت مهدی می دونی توی دستم چیه. و مهدی سرشو هی میچرخوند و سعی می کرد پشتش رو نگاه کنه و سامان ادامه داد مهدی بستنی آوردم بخورم. من رو کردم به سامان گفتم عزیزم میخواهی بخوری برو توی اتاق بخور تا مهدی ندیده ولی سامان گوش نداده و بستنی رو نشون داد.

بین سامان و مهدی سر بستنی دعوا....

عمه آرزو به سامان گفت تو مگه کوچیکی سرت رو گذاشتی روی سر این بچه اذیتش می کنی. حالا که نشون دادی مهدی هم میخواد بهش بده. و سامان نمی داد و مهدی هم سعی می کرد سامان رو بزنه. و سامان هم جیغ میزد نمیدم مال خودمه. هیچی مادرجون گفت الان میرم برای صالح و مهدی میخرم. ولی مگه مهدی حالیش میشد صبر کنه. عمه آرزو گفت سامان تو بزرگتری باید صبر کنی تا مادرجون بیاد بهت بده مهدی کوچیکتره نباید بهش نشون میدادی حالا که نشون دادی یا باید نصف کنی یا اصلا نخوری و بزارم یخچال تا مادرجون بیاد.

هیچی آخرش با دعوا مهدی موفق شد از سامان بستنی رو بگیره البته با کمک عمه آرزو. و من خواستم بزارم یخچال تا مادرجون بیاد و مهدی گریه که بده میخوام. یعنی ازم نگیر. آخرش هم سامان تا اخرین لحظه با مهدی لج بود و یواشکی میزدش. و یا برای اینکه حرص مامانش رو در بیاره گلدون گل رو دستکاری میکرد تا مهدی میرفت جلو خودش رو می کشید عقب تا عمه آرزو فکر کنه خرابکاری ها کار مهدی هست...
آخرش هم عمه آرزو که حواسش بود فهمید سامان به مهدی یاد میده و خودش رو کنار میکشه. و البته من هم حواسم بود و تا حدی جلوشون رو می گرفتم. سامان به مامانش ضرر زد و البته اگه عمه آرزو حواسش نبود و متوجه نمیشد همش میفتاد گردن مهدی.

خلاصه وقتی سه تا وروجک با هم هستن دیگه خونه نمی مونه جز یه ویرونه. همه چیز بهم میریزه و خراب میشه. حالا مهدی یاد گرفته کشون کشون کوسنی ها رو میزاره روی هم و سعی می کنه بره روش وایسته یادگرفته روی دسته مبل بره . و حالا از دیروز کارم شده که بهش آموزش بدم این کار بدیه. اما همچنان تکرار می کنه.

خلاصه اینکه مهدی شیطنتاش بیشتر شده سعی می کنه بره روی دسته مبل تا بتونه از روی اپن آشپزخونه دکورامو برداره.

وقتی روی بلندی میره حرص می خورم شدید که میفتی مراقب باش ولی کیه گوش بده به حرفم. کارخودش رو می کنه .

همه کشوها رو باز می کنه خدا بخیر بگذرونه اگه در اتاقمون باز باشه...

این روزها عکسها رو با گوشیم میگیره بیشتر عکسای مهدی روی گوشیمه. انشالله عکساشو میزارم.

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)

niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به بامزی می باشد