یه مادر خوشبخت.

پسرک قشنگم درسته من یه مادرخوشبختم که خدا تورو به من داده و تموم لحظه لحظه های تنهایی مامانی رو پر کردی از شادیهای کودکانه ات. دوستت دارم عزیزم و بهت افتخار می کنم. بابایی میگه خوش به حالت که همیشه کنارشی. میفهمم چقدر این دوری براش سخته.

با حرکات و اداهات و رفتارات زندگیمون رو شیرین تر کردی. هرچند درسته گاهی وقتا فقط و فقط میخواهی کنارت باشم باهات بازی کنم و اجازه نمی دی کارامو انجام بدم ولی همینکه خیلی خوب و دوست داشتنی هستی خداروهزار مرتبه شکر میکنم.

در تموم این مدت که نبودم سرگرم شما بودم  ولی حالا دیگه کم کم همه دندونای آسیابت هم دراومده خداروشکر حالا آروم تر شدی.

مهدی عزیزم وقتی غذا میخوری و سیر میشی و نمی خواهی دیگه بهت بدم دستت رو بالا میبری میگی الهی شکر میخوام سجده شکر بجا بیارم که خدا تو رو به من داده...

وقتی کنار بابات وامیستی سعی می کنی حرکات بابات رو در هنگام نماز خوندن تکرار کنی خیلی خواستنی تر میشی با اینکه ما هیچ عجله ای برای نماز خوندنت نداریم و ازت نمیخوایم.

وقتی سعی میکنی با دستای کوچکت به مامانی کمک کنی بهت افتخار می کنم.

مهدی جان الان مدتهاست بخاطر سردی هوا بخاطر راه نیفتادن آسانسور بیشتر وقتها باید خونه باشیم و دلم میسوزه که حتی بابایی هم وقت نداره که باهم یه پارک بریم تا بهت خوش بگذره و شادی کنه ناراحت میشم.

دیروز وقتی یه سری خونه عمه رفتیم خیلی هیجان داشتی وقتی رفتیم توی خیابون تا بابایی بره مغازه برگرده میدویدی و من دنبالت و کلا همه از بازیگوشیت خندشون میگرفت.  چه میدونن که تو جایی برای تفریح کردن نداری که بری. و این چاردیواری خانه رو بهش اکتفا کردیم و انواع بازیهامون رو با هم توی خونه انجام میدیم. تو میپری تا من هم بپرم تو میدویی تا من بگیرمت و تو توپ رو برام پرت می کنی تا من بهت پرت کنم تو به توپ لگد میزنی و شوتش میکنی تا نتونم با پام بهش ضربه بزنم و برای دیدن گنجشکها به سمت پنجره اتاق میری و سعی داری اونارو ببینی و با دستای کوچولوت اشاره می کنی بیان ولی اون پرنده های کوچیک چه میدونن یه فرشته ی کوچولو میخواد کنارشون باشه...

اره عزیزم صبح تا شب تو و مامانی کنار هم همبازی هم شدین. وقتی سرگرم کارخونه باشم برای اینکه سرخودت رو گرم کنی در فریزر رو باز می کنی و پرتش می کنی و میگی هورااا... و یه عالمه ذوق می کنی و یا سراغ ماشین لباسشویی بیچاره میری و جاپودریش رو درمیاری بهم میدی میگی ای وایی... و کلی می خندی و ذوق می کنی که تونستی درش بیاری... قاطی کردن جامد به مایع و مایع به مایع و جل کردن حل شونده ها که یکی از لذتهای بازیت به حساب میاد. دلت می خواد شکر قند گلاب یا هر چیزی که توی آب حل می شه رو توی یه لیوان آب بریزی و حل کنی و مزشون رو بچشی و بگی توششه.. یعنی ترشه ... یا شوووویه... یعنی شوره ...یا بگی شینه...یعنی شیرینه... وقتی تلخ باشه ... قیافت رو یه جوری می کنی انگار بدت اومد.

موقع ناهار میای میگی دسس... بشوو.. دستمو بشور و اگه موقع غذا ماست نباشه میگه ماس.. یعنی ماست.

بعد از ناهار هم باید دسس ..بشوو. یعنی دستتو بشورم.

یادگرفتی توی دستشویی بشینی تا بشورمت والبته خیلی هم شیطنت می کنی شلنگ و شیرآب رو هی دست میزنی. و البته این دستشویی نشستنت کار من رو برای پوشک گرفتنت در آینده آسوده تر میکنه.. یعنی دیگه برات فک نکنم لگن بزارم... هروقت از پوشک بگیرمت تند تند میبرمت دستشویی. و الان فقط کارت رو انجام دادی میگی امیدوارم به زودی زودتر قبل از اینکه کاری انجام بدی بگی.

صبح که از خواب پا میشی کنترل تلویزیون رو میاری و کنترل دی وی دی رو میاری تا برات برنامه رنگین کمان بزارم ببینی. و من فقط کارتون چرا از شبکه پنج برات میزارم که تنوع داشته باشه . عاشق مربا و خامه هستی اصلا پنیر رو دوست نداری و فقط می گی موابا یعنی مربا نون یعنی مربا با نون میخوام . عاشق خوراک گوشت هستی... وقتی برات غذا درست می کنم میخوام سوپ یا خورشت بدم اول می گی گوشت یعنی اول گوشت رو بهت بدم بخوری...

موقع خواب هم دلت می خواد گوشی مامان دستت باشه و باهاش بازی کنی... از لمس کردنش خوشت میاد. هر برنامه یا عکسی دلت بخواد میاری و میگی هورااا... شماره میگیری و میگی الووو...

وقتی بابایی میاد خونه میپری توی بغلش و همون اول دلت میخواد باهاش همه نوع بازی کنی از کشتی گرفته تا فوتبال... و البته بغلت کنه تا لامپا رو خاموش روشن کنی .. تو هم لوس بابا که نگووو

وقتی بابایی میخواد بخوابه میری روی پشتش میشینی میگی هووا یعنی پاشو با هم بازی کنیم. اما وقتی می بینی خوابش برده سرت رو می چسبونی به سر بابایی بوسش می کنی و نازش می دی و بعدش میای کناردستش میخوابی.اون موقع هست که من واقعا احساس می کنم خوشبختم که شماها رو دارم.