ماشالا به هوش و درکت
به نام خدا
از قبل عمه آرزو سفارش داده بود که بچه ها قمقشون شکسته بیرون هستی براشون بخر. و بابایی هم خرید ولی تو اصلا نمی دونستی که بابایی قراره چیزی بخره...
شب بود بابایی از سرکار اومد و صبح که بیرون بود دوتا قمقه که شکلش شبیه اسپره هست به رنگ قرمز و آبی خرید و چون قرار بود عمه شب بیاد خونمون بابایی برای اینکه یادش نره آورد خونه وقتی مهدی به دست باباش نگاه کرد و دوتا قمقه رو دید گفت سامان ... صالح؟؟؟ بابایی گفت آره ولی تو از کجا میدونی؟ بعد بغض کرد چرا باباش دوتا قمقه رو برای سامان و صالح خریده و براش چیزی نخریده نیم ساعتی هم با بابایی قهر کرد و حرف نمی زد بابایی با کلی منت کشی بالاخره باهم آشتی کردن. بابایی گفت من اگر می دونستم واقعا اینقدر ناراحت میشه و غصه می خوره براش یکی خریده بودم اصلا فکر نمی کردم بفهمه اینا مال سامان و صالح هست
گفتم قمقه خیلی شبیه به اسپره می مونه شاید اصلا مال سامان صالح نباشه از کجا واقعا فهمید؟ و ما هنوز در حیرتیم. حالا هربار دربارش میگه بابایی هم قول داده یکیش رو براش بخره.