مهدیمهدی، تا این لحظه: 11 سال و 29 روز سن داره

بامزی

مرداد 94- مردکوچک

1394/7/19 9:51
نویسنده : مامانی
61 بازدید
اشتراک گذاری

به نام خدا

مهدی تقریبا تا لنگ ظهر میخوابه آخه شبا خیلی دیر میخوابه. اونهم بخاطر اینه که میخواد تا میتونه با باباش بازی کنه. و مدام به باباش میگه بریم اتاق بوپ بازی. باباش هم میره باهاش بازی می کنه و اونقدر بازی می کنه که خسته میشه و میگه مهدی کوچولو دیگه بسته بابایی خسته هست میخواد استراحت کنه و مهدی میگه نه نه نه ..بازی... .

وقتی هم بیدار میشه اولین چیزی که میخواد شیره. آخه خیلی به شیر علاقه داره. بخاطر اینکه فقط شیر می خواد و از خوردن غذا امتناع میکنه به زودی میبرمش دکتر.

بعد میره سراغ توپ بازی و از مامانش می خواد باهاش بازی کنه. مامانی هم قبول می کنه آخه مجبوره چون اگر قبول نکنه دیگه مهدی نمیزاره مامانی کارخونه انجام بده.

مامانی با هزار کلک عروسکاش رو میاره تا به عروسکا صبحونه بده اما همش بی فایده هست مهدی فریب نمی خوره. خیلی زور بزنه یکی دوقاشق مربا یا عسل بزاره دهنش. بعد میره سراغ نقاشی یا گوشی.

مامان که میدونه مهدی چیزی نخورده ناهار رو زودتر اماده میکنه و بعد مامانی هم واسه خودش توی بشقاب غذا میریزه هم واسه مهدی . اونوقت مامانی با ولع می خوره با بازی کردن می خوره تا مهدی هم جذب بشه بیاد شاید یه قاشق بزاره دهنش اما چطور بشه به زور بازی بازی یا ریخت و پاش و یه قاشق مرباخوری نهایتا دوقاشق بزاره دهنش یا اصلا نزاره. برای همین هم مامانش خیلی ناراحت میشه. مامانی ظرفا رو میشوره و مهدی هم با خانه سازیهاش مشغول بازی می شه و دوباره شیر میخواد مامانی اگر مقاومت نشون بده و غذا بیاره پرت کردن غذا همان جیغ زدن مهدی همان. یعنی وقتی شیرمیخوام چیزی به من نده. گاهی مامانی به توصیه دوستان مقاومت کرد و شیر نداد تا مهدی بگه غذا یا سراغ غذا بیاد اما اونقدر گریه کرد که گشنه خوابید (این برای زمانیه که صبح زودتر از خواب پاشه) تجربه نشون داده جنگیدن اصلا فایده نداره فقط وضع رو بدتر میکنه.

مامانی خونه رو تمیز می کنه. و مهدی هم سعی می کنه کمک می کنه. اسباب بازیاش داخل کمد میزاره میگرده دنبال دستمال تا کمک کنه خونه رو دستمال بکشه. مامانی که جاروبرقی میاره هرجا که جاروبرقی رو خاموش می کنم میرم مثلا یه کاری که پیش اومد انجام بدم جاروبرقی رو روشن می کنه و سعی می کنه جاروبکشه. اما بعد از نظافت دیگه از مامان انتظار داره باهاش تا غروب بازی کنه. مامانی هم در همین بین چیزایی مثل میوه و کیک و شربت و این چیزا میاره که جایگزین غذایی که مهدی نمی خوره باشه که البته مهدی میوه کیک و شربت خیلی دوست داره.

مامانی که میخواد شام درست کنه مهدی میگه سیب زمینی سرخ - چیپس یعنی سیب زمینی سرخ کن چیپس بخورم. من هم بیشتر وقتا کمی براش درست می کنم. شام سعی می کنم برای مهدی چیزای آبکی درست کنم تا مهدی هم بخوره مثل سوپ . لوبیا و فرنی ... اما نه فایده نداره. و حتی شامی که مامان برای خودشون هم درست می کنه باز مهدی نمی خوره. وقتی می خوام ظرفای شام رو بچینم یا جمع کنم مهدی اونقدر با علاقه کمکم می کنه که هیچ کی ندونه انگار چقدر به غذا خوردن علاقه داره و چقدرهم خورده. در حالی که فقط تنها چیزی که همراه مامان بابا میخوره دوغ و یا ماسته. مامانی که لقمه درست می کنه بده مهدی بخوره مهدی از مامانی میگیره میزاره دهن بابایی.

وقتی هم بابایی نباشه چیزی خراب بشه با تعجب نگاه می کنه انگار سردرمیاره چطور درست میشه و سعی میکنه یه کاری کنه مثلا درست بشه بعد وقتی نمی تونه درستش کنه به مامانی نگاه می کنه میگه شکسته شکست بریز دور... مامان هم نگاهی به مهدی میکنه میگه بزار بابایی که اومد درستش میکنه. اونوقت بابایی که میاد آچار به دست و فازمتر به دست بشه مهدی میاد جلو چهارسو و دوسو و فازمتر بابایی رو برمیداره بهش نمیده که مثلا برای خودشه و کسی نباید بهش دست بزنه. و سعی می کنه کارایی که بابایی انجام میده رو تکرار کنه و با لوازم کار کنه.

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)

niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به بامزی می باشد