مهدیمهدی، تا این لحظه: 11 سال و 30 روز سن داره

بامزی

خونه خاله ژاله و پاگشايي مهدي

مطلب بصورت موقت و بدون نمایش در وبلاگ ثبت شده است به نام خدا امروز مهدي ما براي اولين بار و ما براي اولين بار بعد از عروسي خاله ژاله به خونشون رفتيم خاله ژاله هم موقع خداحافظي بهم 30000 تومان پول بعنوان پاگشا و برنج و تخم مرغ داد... مامان تصميم داره با اين پول يه يادگاري برام بخره...                                                   
22 13

قطار دايناسور

به نام خدا دايي محسن از اروميه اومد و بعد از مدتها من ديدمش... من رو در آغوش گرفت و بوسم كرد و قطار دايناسور رو بهم هديه داد...            دايي محسن من هم دوستت دارم ...
22 13

شمال و روزهاي برفي

من مهدي هستم و الان 9 ماه و نيم سنمه... وقتي 9 ماه و 5 روزم بود به شمال اومديم خونه پدرجون و مادرجوون. دايي ها و خاله ها رو بعد از 6 ماه مي ديدم اونموقع خيلي كوچيكتر بودم.  من و ماماني 15 روز تمام خونه پدرجوون بوديم و جايي نرفتيم آخه برف ميباريد... برف اونقدر زياد باريد كه ماماني ترسيد من رو بيرون ببره و مثل دفعات قبل دچار سرماخوردگي بشم... وقتي پس از مدتي كه بارش برف تموم شد و هوا كمي گرمتر شد ماماني من رو برد روي برفها نشوند و حسابي ازم عكس گرفت اولين بار بود كه برف رو از نزديك مي ديدم ولي يه لحظه دستام به برف خورد و كلي زدم زير گريه آخه خيلي نمي دونم چي بود ولي يه چيزي بود كه ماماني بهش ميگه سرد بود مثل يخ.. آره دستم سرد شده بود و من ت...
22 13

شيطنتهاي جديد مهدي

به ديوار ناخن ميزنه ... اداي دخترخاله هاش رو در مياره... ميخواد با دايي حسن حرف بزنه حرفايي كه از سركنجكاويه ولي به زبون كودكانه... وقتي خوابش بياد سرم غر ميزنه و ابروهاشو درهم مي كشه... سعي مي كنه حرفها رو تكرار كنه... بازي كردن رو دوست داره اونقدر كه دلم ميخواد بازي كنه تا سيراب بازي هاي كودكانه بشه...با روروئك ميدوه.. براي ابراز علاقه به كسي، سرش رو نزديك شخص ميكنه... و سرش رو به صورتش فرد ميچسبونه وقتي از پنجره اتاق بيرون رو نگاه ميكنه دلش ميخواد بيرون بره... وقتي شب موقع خوابشه اگه براش لالايي بخونم آروم ميخوابه وگرنه اونقدر ناراحتي مي كنه تا براش لالايي بخونم و بخوابه... وقتي يكي سرفه مي كنه فوري تقليد مي كنه... همه چيز رو دوست ...
16 13

دلتنگي‌هاي كودكانه

به نام خدا مهدي دلش تنگ مي شه...  دلتنگ مي شه... وقتي ازش دور مي شم و تا مدتي كنارش نباشم. گريه مي كنه ما... ما...ن و من نمي دونستم كوچولوي بامزه من از كي دلتنگ شده... از وقتي كه توي شيراز گاهي با بابايي بيرون مي رفتم و كنارش نبودم اون موقع كسي نمي گفت صدات كرده... اما وقتي ديروز نبودم و براي خريد بيرون رفته بودم... مادرجون گفت هزار بار صدات زد... و من باهاش بازي كردم تا بياي... وقتي براي نوشتن وبلاگ به اتاق آمدم ... صدايش را شنيدم كه صدا مي زد ما...ما...ن           ما...ما..ن.... به سمتش رفتم با ديدنم گريه كرد و دستانش را باز كرد كه بغلم كن.... و كودكم را در آغوش گرفتم چه حس زيبايي است حس مادرانه بودن... مهدي دلش براي بابايي و عمه هم تن...
8 13

قلب مهدي كيه؟؟؟؟

به نام خدا مادر جوون ازش پرسيد مهدي قلب تو كيه؟؟؟ مادرجون قلب توست. بگووو مادرجون قلب منه... مادرجون قلب منه... مهدي گفت:‌ ما...ما..ن و من وقتي شنيدم دويدم به سمت مهدي و بغلش كردم و بوسيدمش تا بحال اينجور عاشقانه نگفته بود ما...ما...ن و گفتم مهدي دوباره بگو قلب تو كيه؟ گفت مامان... و دوباره پرسيدم و دوباره جواب داد و براي چندمين بار جواب داد: اَ........ ما... ما...ن و بالاخره ماماني و كلي ذوق زدگي ...
8 13

سوپرايز بابايي و اولين مسافرت با هواپيماي مهدي

به نام خدا دل ماماني و بابايي و من براي باباجوون و ماماجوون و خاله و دايي حسابي تنگ شده بود واسه همينم يهو ديدم بابايي از سركار برگشت خونه و مامان رو حسابي سوپرايز كرد سوپرايز بابايي براي من و ماماني بليط هواپيما براي سفر به شمال بود از اينكه نمي تونست خودش همراهمون بياد ناراحت بود ولي مامان رو حسابي خوشحال كرد... مامان هم تصميم گرفت پدرجوون و مادرجوون رو سوپرايز كنه واسه همينم بهشون نگفت داره مياد روز 5 بهمن شنبه بابايي من و ماماني رو فرودگاه رسوند بابايي كلي از من و ماماني عكس گرفت و بعدش هم از بابايي خداحافظي كرديم و رفتيم به سمت سالن بازرسي. اونجا هم كلي معطل شديم هواي مه آلود رشت پرواز رو به تاخير انداخت و هر دوتامون با كلي خستگي ب...
6 13

روزهايي كه گذشت

به نام خدا در مطلب قبل از اولين تجربه سوپ خوردن مهدي نوشتم... الان مهدي من از بين ميوه ها به موز و سيب رو خيلي دوست داره غذاهايي كه براش درست مي كنم و نمي خوره و برمي گرده و كلي غصه مي خورم: سوپ: عدس- جعفري - گشنيز- هويج- سيب زميني- ماهيچه و قلم گوسفند- مرغ - گوجه- آبليمو - جوانه گندم و جوانه عدس - ماش و اسپاگيتي و گاهي به جاي اسپاگيتي برنج فرني و حريره بادام: آرد برنج و آرد گندم - بادام - كره - وانيل - شير پاستوريزه زرده تخم مرغ و مقداري پوره سيب زميني - گاهي زرده تخم بلدرچين سرسفره ناهار خانواده مقداري خورشت به همراه گوشت يا مرغ و مقداري ماست ناهار مهدي: آبگوشت  همراه كته بسيار نرم شده  عصرانه بيسكوييت مادر به همراه شير نرم شده ...
6 13

اولین تجربه در سوپ خوردن

به نام خدا دیروز برای اولین بار مهدی کوچولوی ما سوپ خوردن رو تجربه کرد! اونقدر دوست داشت که تا قبل از رسیدن قاشق دهنش رو باز می کرد. دستش رو به سمت دهنش می آورد و دستان سوپی اش رو به لباساش می مالید... و از اینکار لذت می بره... محتویات سوپ مهدی: رشته اسپاگیتی- جعفری- هویج- سیب زمینی- گوشت ماهیچه مهدی فرنی و پوره سیب هم می خوره...
28 13
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به بامزی می باشد