مهدیمهدی، تا این لحظه: 11 سال و 29 روز سن داره

بامزی

مهرماه 94- مهدی مهربون ما

1394/7/19 9:58
نویسنده : مامانی
74 بازدید
اشتراک گذاری

به نام خدا

مهدی من خیلی مهربونه. از چیزی ناراحت باشه مدام میگه منو صدا میزنه میگه مامان... مامان .. مامان ... مامان و هر بار بلندتر. من هم باید باهر بار مامان گفتنش بگم جانم.. عزیزم... چی شده مهدی ... جوونم بگوو... بعد شروع میکنه به گفتن چیزی که باعث ناراحتیش شده.

مهدی من شعر رو می خونم ادامش رو تو بگو...

من: یه توپ دارم ... مهدی : قیلقیلیه  من: سرخ و سفید  مهدی: آبیه   من: میزنم زمین   مهدی: هوااااایه

بعد میگه: مامان بوپ هوااااااا ... میگم آره مامانی. میره زود و سریع توپش رو میاره.. میگم مهدی نه ها اینجا هوایی شوت نکنیا... با خنده زیرکانه ای به توپ نگاه می کنه میندازه زمین و با پا یه شوت محکم می کنه که هوایی بره. میگم مهدی بیا ادامه شعر رو بخونیم... میگه نه نه نه... بوپ بازی. از بس که عاشق توپه شعر توپ رو هم نمی تونم بخونم از ترس اینکه سراغ توپ بازی بره.
*************

میخواد پاشه بشینه سرسفره بشینه غذا بخوره یا هر کار دیگه ای اولش میگه یاعلیییییی.. بعد میگه مرسی. بعد میگه الهی شکر.

*************

مهدی سراغ کابینتا نرو... یه نیم نگاهی به من میکنه میپره میره سراغ کابینتا بعد در کابینت رو باز میکنه میگم نه مهدی چیزی رو برنداریا... میگه لااله الالله...

میگم مهدی به وسایل مامانی دست نزنیا... میگه لا اله الالله.

**************

وقتی لج میاره باهاش بازی کنم می شینم کنارش و چون میدونم خیلی کار دارم باید برم کارامو انجام بدم و از اینکه از دست مهدی نمی تونم در برم. آروم حواسشو که پرت می کنم و اروم آروم میخوام پاشم یه دفعه لباسمو میکشه میگه بشین اینجا... نروووووو..

************

هر چیزی که بهش بدم بخوره وقتی ببینه زودتر از مهدی خوردنی رو تموم کردم یا اینکه نمی خورم تا به من نده نخورم اصلا نمی خوره. این هم از محبت بچه های کوچولوست

*************

اصلا انتظار نداره من و باباش دعواش کنیم سرش داد بزنیم. خیلی غصه می خوره. 

و اینکه کلا الان فرمانروای خونه ماست. هرکاری بخواد انجام میده... از ریخت و پاش کردن وسایل خونه و خوردنی جات گرفته . تا خراب کردن وسایل منزل. 

************

و هرچیزی که به مهدی داده بشه. دیگه فکر میکنه برای خودشه و اختصاص به خودشه و به کسی نمیده.

البته تا زمانی که کنار اون وسیله باشه.. مثلا سامان با خودش راکت و توپ آورده بود و برای بازی یک راکت دست مهدی داد. و هر چی صالح میگفت مهدی بده من باهاش بازی کنم دیگه نمی شد ازش بگیریم. فکر می کرد دیگه برای خودشه. و البته تا زمانی که ما اونجا بودیم همینطور بود. البته میشه با پرت کردن حواسش چیزی رو که برای مهدی نیست ازش بگیریم ولی دیگه نباید بهش نشون بدیم. چون اگر دوباره ببینه اونقدر محکم نگه میداره تا کسی نتونه ازش بگیره. این درباره بالش پتو و هرحتی لیوان یا قاشق کوچک هم صدق می کنه. یعنی اگر روی یه بالشی خوابید دیگه هیچ کس حق نداره از اون بالش استفاده کنه و زیرسرش بزاره چون دیگه برای پسرمه تا زمانی که اونجا باشیم...

***************

دیگه یادم میاره و میگه مامان جاروبرقی توی اتاقه... یعنی میخواد یادم بیاره که اینجا رو جاروکنم. میگم مهدی باشه اینجا رو جاروبرقی می کشم خوشحال پامیشه  اسباب بازیاشرو توی کمد میزاره و میره سمت اتاق من هم جاروبرقی رو برمیدارم و شروع میکنه به کمک من میخواد جارو بکشه وقتی هم میخوام سیم جاروبرقی رو جمع کنم خودش اینکارو میکنه چون علاقه زیادی داره.

 

پسندها (1)

نظرات (0)

niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به بامزی می باشد