مرداد 94- مهدی در هنگام خرید
به نام خدا
میگن وقتی بچه در سن پایین چیزی خواست اگر بهش بدین عادت میکنه و بهونه گیر می شه و طبق عادت بیرون چیزی ببینه میخواد.
رفته بودیم هایبرمارکت تا برای یخچال خونه خرید کنیم و یه مقدار چیز برداشتیم. می خواستیم حساب کنیم که مهدی لباسمو کشید برد به سمت شکلاتا و گفت مامان شکلات... شکلات... گفتم مهدی اینا برای ما نیست که برداریم. رفت سمت باباش دست باباش رو کشید به سمت شکلاتا و گفت شکلات باباش گفت نه نمی شه بریم خونه بهت میدیم تو خونه شکلات هست. ولی مهدی باز میخواست. دیگه نتونستیم ناراحتیش رو ببینیم و یه مقدار شکلات خریدیم. اولین بار بود که مهدی توی مغازه چیزی درخواست میکرد.
اما در خواست مهدی برای باردوم...
رفته بودیم تا مامان برای خودش کیف و کفش بخره که مهدی چشمش به کیف عروسکی افتاد که واسه بچه های مهدی کودکیه... بر داشت و آورد بهمون نشون داد.. اینا کیف خرسی... من و باباش خندمون گرفته بود اما گفتم نه مامان برای ما نیست عزیزم ببین واسه اون آقاهه هست گذاشتیم سرجاش. و دوباره مهدی برداشت و دوباره به باباش نشون داد تا براش بخره باباش هم از مهدی گرفت و گفت عزیزم بریم یه چیز خوب برات بخرم و با خوردنی حواسش رو پرت کرد. ما اون روز خرید کردیم اما کیف رو برای مهدی نخریدیم...
قراره من و بابایی از همون مدل کیف رو توی یه زمان بخصوص بخریم و پرکنیم از وسایل بازی و نقاشی و خوردنی و بعد به مهدی بدیم اینجوری هم مهدی به خواستش میرسه که البته اون موقع جز نیازش میشه و هم اینکه دیگه با لج بازی و تقاضا عادت نمی کنه که هرچیزی بخواد و براش بخریم.
این دومین بار بود که مهدی چیزی می خواست.