مهدیمهدی، تا این لحظه: 11 سال و 30 روز سن داره

بامزی

مرداد 94- مهدی و بدخوابی هاش

1394/7/19 9:55
نویسنده : مامانی
70 بازدید
اشتراک گذاری

به نام خدا

چندوقتیه که مهدی شبا اصن نمیخوابه و میتونم بگم صبح ساعت 4 صبح میخوابه وقتی برقا رو شب خاموش می کنم تا راحت بخوابیم نمیزاره خاموش بمونه و همه چراغا رو روشن میکنه. سراغ یخچال و کابینتا میره یه وقت گوشی و یا تلویزیون میخواد نگاه کنه. خلاصه من اگر بخوابم بیدارم میکنه که پا به پاش بیدار بمونم یعنی خوابیدن ممنوع... یه وقت ساعت سه صبح یه لحظه چشمم روی هم اومد و خوابم برد مهدی از کابینت شکر رو برداشت همشو خالی کرد توی آشپزخونه و هال... بعد جای خالی شکر رو آورد بهم نشون بده صدام زد مامان مامان ریخت... من یهو از خواب پریدم فهمیدم مهدی دست گلی به آب داده ... دیگه کم کم داشت صبح می شد جاروبرقی برداشتم همه جا رو جاروبرقی کشیدم البته کلی نق هم زدم چون میدونستم همسایه ها خوابن ممکنه صدای جاروبرقی طبقه پایینیمون رو اذیت کنه ولی  بچه دوساله که زدن نداره فقط به خودم غرمیزدم.

یه شب بعد ساعت 4 صبح بود رفته بودم دستشویی که صدای شکستنی اومد از دستشویی پریدم بیرون شیشه نعناع خشک از دست مهدی خرد زمین و شکست فوری مهدی رو از آشپزخونه بیرون آوردم و مهدی گفت مامان جارو تو اتاقه... قیافه من حالم نصفه شبی گرفته شد. با هزار مکافات دوباره همش رو جمع کردم...

شب بعدی ساعت 3/5 صبح دوباره برای لحظه ای خوابم برد مهدی مامان آب... من هم توی خواب گفتم مهدی برات آوردم نخوردیش که گذاشتم بالا و برگشتم اونطرف که بخوابم مهدی رفت آب رو برداشت و کمی خورد و طبق عادت دستش رو به سمت بالا می گیره بقیه آب رو روی فرش خالی می کنه. اومد که آب رو بریزه روی فرش ریخت روی مهدی و مهدی جیغ زد آخه آبه سرد بود یه جورایی ترسید.. از صدای مهدی پریدم گفتم چی شده دیدم داره گریه میکنه میگه آب گفتم خب اینکه گریه نداره بیا بهت آب بدم... گفت نه نه آب ریخت گفتم اشکالی نداره ریخت دیگه گریه نداره که خب نریز . مهدی گفت ریخت لباس ... دست کشیدم رو لباسش دیدم از سر تا پا خیس اون هم با آب سرد. قیافه من . لباسش رو عوض کردم و خوابوندمش. 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)

niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به بامزی می باشد