مهدیمهدی، تا این لحظه: 11 سال و 16 روز سن داره

بامزی

36 هفته و 1 روز

هیچ چیز در دنیا زیباتر از مادر شدن و عاشق بودن نیست. وقتی فرزندم را لمس می کنم بند بند وجودم سرشار از عشق مادرانه میشود. پسرم انشالله همیشه سلامت باشی. همسر عزیزم عشق به تو زیباترین و قشنگ ترین احساس من به توست. تمام لحظه لحظه زندگیم سرشار از عشق توست و دلم مثل چشمه ای جوشان و زلال همیشه به سمت تو روانه هست.
20 13

همسرم تولدت مبارک

14 فروردین روز میلاد توست و من همچنان منتظر لحظه ای هستم که دستانت را بگیرم در چشمانت خیره شوم و با عشق بگویم تولدت مبارک نگاهت را قاب می گیرم. در پس آنلبخند. که به من. شور و نشاط زندگی می بخشد . امروز روز توست... همسرم تولدت مبارک . دلم میخواد اینجا از تمام درسهای زیبایی که از همسرم یادگرفتم تشکر کنم توی این مدتدر تمام لحظات شاد و غمگین کنارم بوده و هرگز احساس آرامشی که ازلبخندش و از حضورش به من بخشیده با هیچ چیز نمیتونم مقایسه کنم . ای بهترین تکیه گاه واسه لحظه های بیکسی. تولدت مبارک بهترین همدمبهترین همزبون و بهترین همدلم .... تولدتمبارک ای کسی کهحتی یه لحظه بدون اون نفس...
12 13

36 هفته و 1 روز

به نام خدا خداروشکر امروز پا به 37 هفتگی گذاشتم و چیزی به زایمان نمونده. ولی لحظات سختی رو پشت سر می گذارم. دیشب اصلا نتونستم بخوابم. امروز صبح که زود بیدار شدم گریم گرفت دلم می خواست بخوابم دلم می خواست راحت خوابیده باشم. با این همه عوارضی که داشتم حالا خارش بدنم هم اضافه شده دارم داغون می شم. دیگه مثل قبل نمی تونم راه برم دیروز که برای آزمایش قند و عفونت به آزمایشگاه رفتم کلی خسته شدم و درد کشیدم. انشالله به سلامتی این چند روز بگذره انشالله فرزندم به سلامتی دنیا بیای تا خستگی 9 ماه از تنم بیرون بره. خدا می دونه دیشب چقدر با خودم کلنجار بودم در انتخاب بیمارستان و فکر دنیا اومدن فرزندم. برخلاف دوستام که همگی نگران و استرس عمل رو دارن من...
20 13

33 هفته و 2 روز

به نام خدا سلام به همه دوستان عزیزی که وبلاگم رو می خونن. ما و پسرمون اومدیم تا سال نو را تبریک بگیم. انشالله در سال جدید به همه آرزوهای قشنگتون برسید... و از خداوند سلامتی و سعادتی و شادکامی همه را خواهانم. خداجونم شکرت. هر لحظه که می گذره به لحظه دیدار فرزندمون نزدیک می شیم. پسر عزیزم از خداوند می خواهم به سلامتی و به وقتش به دنیا بیای و همیشه و همه سال شاد و سلامت و خوشبخت زندگی کنی ***آمین*** امروز بابایی شیفته و قرار شد مامانی موقع سال تحویل بره پیش بابایی و اونجا سال رو با هم تحویل کنیم. از اینکه مامانی امسال عید کنار خانوادش نیست ناراحته ولی دعا می کنه که خانواده هامون سلامت و شاد باشن. وروز این رفاقت را نگاهبانی می...
30 13

34 هفته تمام

به نام خدا فردا من و پسرم وارد 35 هفتگی میشیم. خدایا شکرت. پسر عزیزم روزهای خیلی سختی رو مامانی داره میگذرونه. انشالله به سلامتی دنیا بیای و خنده های قشنگت رو ببینیم تا مامانی همه این سختی ها رو فراموش کنه.
5 13

وارد 23 هفته و 1 روز شدی

به نام خدا فرزندم سلام امروز وارد 23 هفته و 1 روز شدی و من خیلی خوشحالم و بی صبرانه من و بابا منتظر تولدت هستیم. دلمون میخواد زود زود زمستون تموم بشه و بالاخره اردیبهشت ماه از راه برسه و چهره ماه و زیبای تو رو ببینیم... پس خوب مراقب خودت باش. دوستت دارم خیلی زیاد.........
19 13

خريد ماشين

به نام خدا ما روز تولد امام زمان ماشين خريديم و قرباني كرديم و قرآني كه مادرجون به ميمنت خريد ماشين به بابايي داد داخل ماشين گذاشتيم و انشالله اولين سفرمون با ماشين به قم ميريم. شب تولد امام زمان مادرجون پدرجون خونشون جشن هرساله ميگيرن و من امسال كنارشون نبودم توي جشن حضور نداشتم نمي دوني چقدر ناراحت شدم از ته قلبم ميخواستم باشم انگار قسمت من نبود اما روز تولد امام زمان به همراه دايي احمد و زندايي نيلوفر به جشن مولودي رفتيم اونجا يه دختر بچه اي وقتي ديد داري شير مي خوري اومد جلو از حسادت يهو موهات رو كشيد. اولين بار بود كه يكي زده بودتت و من خيلي ناراحت شدم. عزيزم پسر گلم همه اين اتفاقات خوب به خاطر قدم مباركت هست. من و بابايي خيلي د...
14 13

واكسن دوماهگي (اول تيرماه روز شنبه)

سلام عزيز دل ماماني و بابايي مهدي عزيزم قرار بود صبح شنبه به همراه من و بابايي بري واكسن بزني همه مي گفتن واكسن دوماهگي از ختنه كردن سخت تره دردناك تره و تب آوره... خداميدونه چقدر نگران بودم صبح بابايي بيرون بود زنگ زدم گفتم بيا باهم بريم بچه رو واكسن بزنيم. بابايي گفت توي اداره گير كردم و زودتر از 12 نمي رسم و من خيلي ناراحت شدم گوشي رو قطع كردم و بهت استامينوفن دادم و آماده شدم و رفتيم براي واكسن زدن. خانم بهداشتيه از من خواست پاهات رو نگه دارم وقتي سوزن رو زد گريه كردي بعدش قطره داد خوردي و بعد دوباره خواست پاهات رو براي واكسن زدن نگه دارم بميرم برات كه درد كشيدي. كوچولوي ملوس ماماني بعد از زدن واكسن ديگه درد نداشتي وقتي رفتم خونه خوا...
14 13

51 روزگی

به نام خدا پسر عزیزم مهدی گلم روز جمعه ابایی خونه بود و خودشو برای امتحان فردا آماده می کرد قرار بود بعد ازظهر بریم خونه مادرجون بابایی. اما مناظره های مربوط به انتخابات که شروع شد نگاه کردیم و دیرتر رفتیم. آقای غرضی از بین بقیه نمایندگان خیلی باحال صحبت می کرد کلی از حرفاش خندم میگرفت. بالاخره به خونه مادرجون بابایی رفتیم. عمه آرزو که قرار بود به خونشون بره نرفت و موند چون می خواست ببینتت. وقتی هم که اونجا بودیم همش بغل عمه آرزو بودی و مدام نازت می کرد و تکونت می داد می گفت بزرگ شدی می گفت به همه چیز توجه می کنی و خودتو لوس می کنی  و  می گفت خیلی عوض شدی  می گفت با اینکه خوابوندمش و الان کنارم خوابوندمش ولی دلم براش تنگ شده و من گفتم من بی...
19 13
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به بامزی می باشد