مهرماه 94- مهدی مهربون ما
به نام خدا مهدی من خیلی مهربونه. از چیزی ناراحت باشه مدام میگه منو صدا میزنه میگه مامان... مامان .. مامان ... مامان و هر بار بلندتر. من هم باید باهر بار مامان گفتنش بگم جانم.. عزیزم... چی شده مهدی ... جوونم بگوو... بعد شروع میکنه به گفتن چیزی که باعث ناراحتیش شده. مهدی من شعر رو می خونم ادامش رو تو بگو... من: یه توپ دارم ... مهدی : قیلقیلیه من: سرخ و سفید مهدی: آبیه من: میزنم زمین مهدی: هوااااایه بعد میگه: مامان بوپ هوااااااا ... میگم آره مامانی. میره زود و سریع توپش رو میاره.. میگم مهدی نه ها اینجا هوایی شوت نکنیا... با خنده زیرکانه ای به توپ نگاه می کنه میندازه زمین و با پا یه شوت محکم می ک...
نویسنده :
مامانی
9:58